افزایش ۵۰ هزار نفری جمعیت دانش آموزی خراسان رضوی در سال ۱۴۰۳ پلیس فرودگاه: بیش از یک تن و ۱۲۰ کیلوگرم موادمخدر در فرودگاه‌های کشور کشف شده است ویدئو | وقوع آتش سوزی در کنزالمال خرمشهر (۹ مهر ۱۴۰۳) شناسایی ۱۰ بیمار مبتلا به وبا در کشور | مرگ ناشی از بیماری نداشتیم (۹ مهر ۱۴۰۳) بازداشت ۷ لیدر اصلی و ۱۰۰ نفر از اعضای شرکت‌های هرمی در قم و تهران + عکس بررسی علت حمله شیر باغ وحش ارم به شیشه محل نگهداری‌اش از زبان کارشناسان محیط‌زیست بهره‌مندی ۵۰۰۰ زوج مشهدی از حمایت‌های طرح «پیوند ماندگار» از ابتدای تابستان تا امروز (۹ مهر ۱۴۰۳) اعمال‌قانون ۱۹۴۷ خودروی حادثه‌ساز در مشهد | ۷۸ خودروی متخلف توقیف شدند (۹ مهر ۱۴۰۳) ماجرای قطع خدمات درمانی کارکنان بیمه‌شده تامین اجتماعی چیست؟ تشدید نظارت بر ارائه نحوه خدمات دارویی در شیفت شب داروخانه‌ها در مشهد تجهیز بخش سوختگی بیمارستان امام‌رضا(ع) به به‌روز‌ترین دستگاه تصویربرداری از بیماران سوختگی دستگیری مردی که قصد داشت اعضای خانواده همسر سابقش در اطراف مشهد را قتل عام کند + عکس پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (دوشنبه، ۹ مهر ۱۴۰۳) | افزایش ۹ تا ۱۲ درجه‌ای دما در استان از فردا تا پنجشنبه همسان‌سازی حقوق بازنشستگان با تأمین ۵۰ هزار میلیارد تومان آغاز شد + فیلم (۹ مهر ۱۴۰۳) آزمون استخدامی دبیری و هنرآموز آموزش و پرورش تا پایان بهمن ۱۴۰۳ برگزار خواهد شد افزایش توزیع شیرخشک در کشور | توزیع ۳ میلیون قوطی، طی ۱۰ روز گذشته ارائه خدمات غربالگری رایگان به افراد بالای ۶۰ سال در مشهد برای رانندگی درست در کنار مهارت، شخصیت لازم است بامداد پرحادثه در بولوار وکیل‌آباد مشهد | سه سانحه رانندگی شدید طی ۲۵ دقیقه + تصاویر (۹ مهر ۱۴۰۳) رئیس بیمارستان شهید هاشمی‌نژاد مشهد: در شناخت چهره پرفروغ شهید هاشمی‌نژاد کم‌کاری کردیم واریز مبلغ علی‌الحساب متناسب‌سازی حقوق برای بازنشستگان لشکری و کشوری | بازنشستگان تامین اجتماعی همچنان در انتظار (۹ مهر ۱۴۰۳) شهادت یکی از مأموران مرزبانی در حمله گروهک تروريستی در مرز جکيگور سيستان و بلوچستان + عکس
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->