سارق نسخه‌های تاریخی مقبره «شاه نعمت‌الله‌ولی» به دام افتاد سرگذشت تلخ یک زن؛ از اعتیاد تا فرزندآزاری این واقعاً یک «بحران» است کشف اسکلت یک زن متعلق به ۳۲۰۰ سال پیش در شهرستان بابل اطلاعیه سازمان امدادونجات هلال‌احمر درخصوص احتمال وقوع طوفان تندری و سیلاب در خراسان و چند استان دیگر (۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) ۱۴ درصد متقاضیان وام ازدواج و فرزندآوری در صف هستند مصرف چه مقدار نمک در روز برای سلامتی خطرناک است؟ پیشنهاد دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی برای افزایش سن ورود زنان به هیئت علمی دانشگاه‌ها آتش‌سوزی ۲.۵ هکتار از مراتع قره‌چغه قوچان خراسان رضوی (۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) یک کشته و ۸ مصدوم در حادثه واژگونی اتوبوس در آزادراه کرج-تهران (۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) توپ برخورد با «تخلیه فاضلاب در اراضی کشاورزی» در زمین شهرداری مشهد بعد از ۷ سال فاش شد؛ ردّپای مرد مستأجر در ناپدیدشدن زن صاحبخانه فروش ۱۰۰ میلیونی نوزاد توسط مادر معتاد برملا شد قتل پسر ثروتمند با سم مار افعی | اعترافات متهمان در دادگاه فرمانده انتظامی مشهد از ۵۰ فقره سرقت باند نقابداران بی قرار پرده برداشت ثبت‌نام آموزش هوش مصنوعی به ۲ میلیون دانش‌آموز، از خرداد ۱۴۰۴ آغاز می‌شود نقش مؤثر تصاویر ماهواره‌ای در پایش آلودگی هوا تدوین کتب درسی جدید در حوزه کدنویسی انجام می‌شود ضرورت اطلاع خانواده از احوالات کودکان برای به حداقل رساندن آسیب‌های دوره نوجوانی مصرف گوشت در سالمندان نباید صفر شود هتل‌های مشهد برای عروسی؛ شبی به یاد ماندنی با خدمات خاص و فضای مجلل صدور هشدار نارنجی هواشناسی در خراسان رضوی (۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) رتبه برتر کشوری در شاخص خلاقیت و نوآوری، در دست موزه طبیعی سمنان پیوند رایگان، افتخار نظام سلامت ایران؛ نجات سالانه ۸۰۰ جان با اهدای عضو در مشهد | راه‌اندازی مرکز برداشت بافت در بهشت‌رضا(ع) شکارچی فعال در فضای مجازی دستگیر شد بار دیگر هشدار خودمراقبتی برای مردم کلانشهر مشهد صادر شد (۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) حرکت جدی بیمارستان منتصریه مشهد در مسیر توسعه پیوند اعضا | فرهنگ‌سازی درباره مرگ مغزی، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر برای رسانه‌ها پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (دوشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) | دمای مشهد به ۳۴ درجه می‌رسد هشدار پلیش فتا درمورد فروشندگان سوالات نهایی | لو رفتن سوالات قبل از ساعت مشخص غیرممکن است ۲۹ هزار کودک بازمانده از تحصیل ۶ تا ۱۱ ساله جذب مدارس خواهند شد توصیه‌های طلایی برای تأمین آب بدن در گرمای هوا
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->